50 ❤ ستاره
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
For Youسلام گل پسری For You

خوبی ؟؟؟ خسته نباشی اذیتت کردم امروز ببخشید

از قدیم میگن عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ...

من نرفتم خونه ی خواهرم اما باعث شدم تو بری خونه داداشت ...

البته خوب شد که نرفتم ،حداقل یکم استراحت کردم و الان حالم خیلی بهتره ...

فکرنکن تا الان خواب بودماااااا .....

نه عزیز ،نمازم که تموم شد ،دیدم داداشم با دوستش اومد خونه...

منم خونه رو سریع مرتب کردم (با همون حال زارم ) و وسایل پذیراییش رو آماده کردم ...

تا بخوابم ساعت ۵.۳۰ شده بود ... ساعت ۷ هم با صدای زنگ موبایل بیدار شدم ...

مامان زنگ زده بود که بگه ۲۰ دقیقه دیگه میرسن خونه ...

میخواست ببینه اگر خونه ی خواهرم هستم،بیان اونجا دنبالم ...

خلاصه همش ۱.۳۰ خوابیدم ..

تا الان هم نشسته بودم پای حرف بابا و مامان ... بعدشم خودم یه ریز غر زدم و هرچی که توی این

دو روز کشیدم رو براشون تعریف کردم(معمولا وقایع روز براشون تعریف میکنم) آخیش سبک شدم ...

جونم برات بگه که بعد از شستن ظرفهای عصرونه که همزمان با حرف زدن میل شده بود ؛اومدم اینجا

که برای تو حرف بزنم ...غر نمیخوام بزنمممما .... میخوام حرفهای خوب بزنم

خب از چشمام شروع میکنم ...به قول شاعر توکه چشمات خیلی قشنگه ...

نه چیزه ببخشید؛این نبود کهچشمای من میل به گریه داره ،میخواد بباره ...نه ببخشید اینم نبود

آها این بود که چشمای من قهوه ای متمایل به مشکی هست ... یعنی قهوه ای تیره ..

آخه بارانِ من درباره اون مطلب غیر مستقیم باید بهت بگم که بازم به قول شاعر ....

همه حرفها که آخه گفتنی نیست ...الهی بگردم ؛میدونستم خوشحال میشی

 

من کاری رو که دوست دارم انجام میدم .... اگر میبینی که با تو خونه ی جدید ساختم؛با تو حرف میزنم ؛

بخاطر تو میام اینجا ؛صبح بخیر و شبت خوش بهت میگم و ...... اینا همه همون معنی رو میده

راستش من کتاب شاهنامه ندارم ،من امسال کتاب داستانهای عاشقانه ادبیات فارسی رو خریدم

که توش زندگی عشاق قدیمی به زبان نثر روان و ساده نوشته شده ...

منم خوندن شعرهای قدیمی برام سخته ...برای همین یک کتاب به زبان نثر روان خریدم که فقط

بدونم داستانشون چی بود ...منم اگر شاهنامه داشتم ؛نمیخوندمش

مسیر روزانه من فقط هر روز از خونه تا اداره و بالعکس هست ....

خیلی کم بیرون میرم ...یعنی اینقدر خسته میشم توی اداره که حوصله بیرون رفتن ندارم ...

بعدشم این که ما خونمون آپارتمان نیست ... یه خونه ویلایی دو طبقه ی شخصی هست ...

کلی هم حیاط و باغ داریم ؛اینقدر که من میتونم توی حیاط دوچرخه سواری کنم ...

پنجره و اتاق من رو به حیاط پر از گل باز میشه ...

یه اتاقی هم هست که قبلا متعلق به من و خواهرم بود ... از وقتی ازدواج کرد ؛من تنها شدم ...

الانم شخصیه شخصی نیست ... اکثرا داداشم توی اتاق منه ... آخه کامپیوتر توی اتاق منه

به اضافه این که اخر هفته ها ؛همه توی اتاق من جمع میشن بجای اتاق هال

من اگر احساس میکنم دلم گرفته ؛فقط بخاطر تنهایی هست ... وقتی تنها میشم ؛دلم میگیره ...

اصلا تنهایی رو دوست ندارم ...

احساست رو برای زودتر به خونه رسیدن درک میکنم ... این روزا خیلی تجربه اش میکنم

از حس همدردی ؛همدمی لذت میبرم ؛هرچند ناخوشایند باشه ....

به قول خودت از قدیم گفتن دل به دل راه داره ... اگر تو خسته ای منم خسته میشم ....

من و دوستم همیشه باهم ؛هم احساس بودیم ....من همیشه بهش میگفتم :

من باتو خوشم ؛ تو خوشی با دل من / از دست من و تو غصه ها خسته میشن

ای بی انصاف ؛ شانسی اول شدم ؟؟؟؟؟

باشه ... اما یادت باشه همیشه اول من اول میشم ؛دوم تو اول میشی

این بچه های کامپیوتر شما چقدر ضعیف عمل میکن؟؟؟؟؟

یک نت وصل کردن که اینقدر معطلی نداره

خب بچه ی بد ...چرا صبحونه نخورده میری اداره ؟؟؟ خب زخم معده میگیری !!!

ضعف میکنی ؛فشارت میاد پایین ...اگر میبنی من نمیخورم ؛بخاطر اینه که من عادت کردم

یک ساعت بعد از بیدار شدنم توی اداره صبحانه بخورم دیگه اینکارو نکن ؛باشه؟؟؟؟؟؟؟؟

تو اگر قیافه ی من رو دیروز میدی؛نمیگفتی از قیافت معلومه که خسته ای...میگفتی این جنازه کیه؟

وقتی خواهرم دید،کلی بیچاره ترسید ... به زور تا خونه شون خودم رو رسوندم ...

برای همین امروز هم نگرانم بود ...

بگذریم دیگه نمیخوام از دیروز حرفی بزنم ....

من کارشناس نرم افزارم و کارای مربوط به بروز رسانی ۸ وب سایت اداره رو انجام میدم ....

کار من اصلا با ارباب رجوع نیست.ارباب رجوع نهایتا با من تلفنی حرف میزنه که من مشکلش رو برطرف کنم .من علاوه بر کار سایت ؛مسئول یه سری کارای های جانبی واحد خودم هم هستم ... یعنی کارای نرم افزاری انجام میدم ... در واقع گزارش گیری ها رو من باید به فرمت پاورپوینت در بیارم ... این ظاهر کار هست ؛اما در باطن من باید دونه به دونه از همکارای دیگه گزارش ها را جمع آوری بکنم تا بتونم گزارش رو  آماده بکنم ... اینا یک طرف قضیه هست و طرف دیگر اینه که همکارای خودم از من سوء استفاده میکنن و کارای مربوط به خودشون رو به من ارجاع میدن ... و خیلی سریع هم میخوان کارشون انجام بشه ... چون ازمن خیلی بزرگترن و جای پدرم هستن ؛من نمیتونم جواب رد بهشون بدم و میزارم به حساب کار نابلد بودن اونا ؛و در واقع کارای اونا رو هم من انجام میدن و خودشون بیکار میشینن... از طرفی هم با من اصلا برای به روز رسانی سایتها همکاری نمیکنن و فقط من رو حرص میدن ... من کارم از تهران ارزیابی میشه و ماهانه عملکرد من برای مدیرم فرستاده میشه ..خب با این اوصاف عملکرد من پایین میاد ؛برای همین من حرص میخوردم ...

بیخیالش ؛زیاد درباره کارم توضیح دادم همون که خودت گفتی ؛حرف دل منم بود :

 تازه خستگی آدم وقتی زیادتر می شه ببینه بعضی از همکارا بی اهمیت تشریف دارند یعنی به نوعی دغدغه انجام کارها را ندارند و تو هم باید نم نمکی کارهای از اونا را هم به دوش بکشی

داغ دلم رو تازه کردی با این حرفت ... -عصبانیتم از دست اونا ست-

 راسی بعدا بیا یواشکی بهم بگو که کجا کارمیکنی !!!!

باااااااااااااااران ..... پیام نور مگه چشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر تونستی یک ترم رو توی پیام نور را با معدل خوب پاس کنی ؟؟؟؟؟

امتحان ترم تستی باشه ؛اونم بدون استاد ،اونم با نمره منفی ... خب این دیگه شاهکاره

من خودم پیام نور درس خوندم و الانم توی دانشگاه خودم تدریس میکنم ...اگر میبینی گفتم خل و چل همش بخاطر اینه که اونا از بس از من سوال میپرسن ؛دیوونم میکنن ...پیام نوریا دو دسته هستن - رسمی و فراگیر - من خودم با کنکور وارد پیام نور شدم و دانشجوهام هم از طریق کنکور - یعنی رسمی - وارد شدن ... اتفاقا دانشجوهای این ترمم خیلی زرنگن ... برای همین حوصلشون رو ندارم ...چون من از راه اداره میرم دانشگاه ،خیلی خسته هستم ... حوصله سوال کردن های اونا رو ندارم ...

نماز دیروز هم برای دقایقی من را آروم کرد ولی به محض اینکه پا توی اتاق گذاشتم ،مدیرم یه عالم کار بهم ارجاع داد ...و دوباره من را بهم ریخت ... من دیروز ناهار نخورده رفتم دانشگاه ... یعنی از صبحانه تا شام چیزی نخورده بودم ؛برای همین حالم اینقدر بد بود ...

درباره پست ها باید بگم ؛موافقم عزیز مهربون ... دیدی که خودمم همینکارو کردم

رسید به حرفهای دیشب و امروز ؛نمیخوام حرفی ازش بزنم که دوباره تکرار خاطرات تلخ بشه ...

به اندازه ی کافی امروز دربارش حرف زدیم و همه سوء تفاهم ها و همه دلتنگی ها رفع شد

نمیخوام آرامش بدست اومده ؛خراب بشه ....

میدونم الان خیلی خسته ای ... لابد فکرمیکنی من خونه ی خواهرم هستم ...

ولی خب خوشحالم که آرامش داری

آخیشششششش .... راحت شدم

عزیز مهربون ستاره ای

 





:: بازدید از این مطلب : 381
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست